آوای من،عشق من،ماه منآوای من،عشق من،ماه من، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
طاهای من،عمرمنطاهای من،عمرمن، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

دخترم آوا

گذر ایام

خدایا تنها نگذار دلی را که تنها پناهش تویی سلام دوستای گلم وهمراهان همیشگی ام بازم مث دفعات قبل وقبل تر نت ما شارژش تموم شده بود و در انتظار بودیم وشما نیز با دلگرمیها و سرزدنهاتون امید وامیدهارو در دلمون تازه تر کردین ومن از   تک تک عزیزانی که چه با کامنت وچه بی کامنت اومدن وخوشحالمون کردن تشکر میکنم واینروزها مانیز بیکار ننشسته وبارها وبارها آوایی رو به دندان پزشکی جهت ترمیم دندانهای به اصطلاح گذشته ی خودمان کرم خورده بردیم اینکار تقریبا یک ماه طول کشید چون آوا خانومی خسته میشدن وخودمم هم دیگه طاقت نداشتم ببینم داره اذیت میشه البته خدارو شکر هم دکترش خوب بودو هم آوا جون همکاری لاز...
27 آذر 1392
1363 0 111 ادامه مطلب

اومدم

   سلام دوستای عزیز وبا مهر ومحبتم این چند روز میخواستم یه پست جدید بزارم ولی بخاطر مامان الی وآوای زیبایم نتونستم اصن چیزی بنویسم قربون خدا برم که اینقد مارو به هم وابسته کرده خوشحالم که دوستای به این خوبی توی این دنیای مجازی داریم  دوست دارم دوستیهامون همیشه بی ریا وصادق مث الان باشه واقعا از این همه صداقت بچه ها و راز ونیازاشون با خدا ودعا کردنهاشون واسه الی وآوا اونقد منو تحت تاثیر قرار داد که از دیروز تا حالا چنان تحت تاثیر قرار گرفتم که اشک از چشمام مدام سرازیر میشه خدایا متشکرم به خاطر این همه دوستای خوب انشالله آوای نازم همیشه سالم باشه ودر آغوش مامان الی به سعادت وخوشی برسه &nb...
17 آذر 1392
1120 0 128 ادامه مطلب

ما نرفتیم برگشتیم

سلام عزیزان من خوبین؟ خوشین؟ دو سه روزی نبودم چون بار وبندیل جمع کرده بودم برم اصفهان ویه 10 روزی میخواستم اونجا بمونم دقیقه 90 که من میخواستم برم به دلیل پاره ای از مسائل از سفر جامانده م وانگار قسمت نبود که برم در همون دقایق بود که نت ما هم قطع شد ونشد که بیام وپست آخر رو که خداحافظی من از دوستان عزیزم بود رو حذف کنم چقد دوستان عزیزم به من لطف داشتن قربون مهرو محبتتون همتون رو دوست دارم خیلی خیلی دلم نیومد پست رو حذف کنم بخاطر همین گذاشتم بمونه تا نظرات دوستانم هم بمونه  از همه دوستان خوبم که به من ابراز لطف داشتن ممنونم ...
26 آبان 1392

شرح حال تولد آوایی

   اینروز یه روز مونده به تولد آوایی وخانوم خانومهارو به آرایشگاه برده وبه دلیل اینکه آوا خانوم بسیار مخالف شانه زدن وبستن موهای خود بوده به دست خانوم آرایشگرداده وموهایش را به این ترتیب اصلاح کرد  اینجا هم به مکافاتی تا آوایی افتخار داده وگذاشته از ایشان عکسهایی بیندازم  وای که چقد این ادا اطواراتو دوست دارم قربون اون شکل ماهت بشم   این عکسها مربوط میشه به صبح تولد آوایی که بابا با خوشحالی آوا رو بغل کرده وحسابی با آوایی بازی کرد وکلی با دخملی خوش گذرونی کرد     خلاصه اینکه ما در فکر یه تولد کوچولوی سه نفره بودیم که یه دفعه سرو کله یه مهمان کوچولو یعنی ...
16 آبان 1392
1524 0 121 ادامه مطلب

تشکر از دوستای عزیزم برای تبریک تولد آوا جونم

سسسسسسسسسسسسلاممممممممممممممممممممممم قربون همه ی دوستای بامعرفتم بشم خیلی خیلی خوشحالم که دوستای خوبی مث شما دارم همین شمایی که کامنتهای پر مهر ومحبتتون باعث شدن هیچوقت احساس خستگی و تنهایی نکنم چقدزیبا نوشته بودین تولد آوایی رو هرکدومتون 10بار واسم کامنت تولد گذاشتون قربون لطف وصفاتون خدایا این دوستای نازنینمو نگهدار وهمیشه درپناه خودت حفظشون کن وسایشون رو همیشه بالای سر نی نی های نازشون نگه دار خدایا هرکدوم از این دوستای نازنینم آرزویی داره خودت آرزوشو بر آورده کن همه تون رو دوست دارم روز تولد آوایی آرزوداشتم فقط شما بودین وباهم تولد آوایی رو جشن میگرفتیم خیلی دوستتون دارم از صمیم قلب عکسهای آوایی هم ...
15 آبان 1392

درد دل با دختری

    آوای نازنینم امروز هوا بارونیه و من هم دلم گرفته با اینکه بارون رو دوست دارم ولی نمیدونم چرا با اومدنش اینقد دلم گرفته میشه عزیزتر از جانم بابایی الان سرکاره و تو هم داری با عشق وعلاقه وافر با سارینا بازی میکنی هرلحظه که داره به تولدت نزدیکتر میشه حال وهوای اون موقع ها داره برام تداعی میشه اون موقع هایی که حال خوشی نداشتم و فقط روزگار واسم درحال گذر بود نمیدونم فردا که بزرگ شدی میتونی بفهمی که من چی نوشته بودم یانه!ولی خوب روزها میگذرن و جای خود رو به فرداها میدن با یادآوری روزهای گذشته چیزی هم حل نمیشه نازنینم امروز دلم میخواست برم وکمی لباس واسه تولدت بگیرم ولی هوا هم سرد وهم بارونی وتو عزیزمن که یه جا بند ...
9 آبان 1392

روز شمار تولد 4سالگی آوا جونی

بند بند وجودم: انگار همین دیروز بود که اون بارون وحشتناک وسیل  آسا تمام وجودم رو پر ازاسترس واضطراب کرده بود وتوانایی رفتن به بیمارستان رو نداشتم شب بستری یعنی 12/8/88 شب خیلی مخوفی بود ترس از اتاق عمل  ترس از بارون و................................................. وتنها چیزی که منو وادار به ایستادن میکرد شوق دیدار و در آغوش کشیدنت بود نازنینم تمامی خاطرات قبل از اومدنت رو نوشتم توی دفتر خاطراتم وهمه رو  گذاشتم واسه وقتی خیلی خیلی بزرگ شدی و به قول خودت دیگه دستت به  یخچال برسه الهی دورت بگردم شیرینی زندگی م با آمدنت دنیایم نورانی و وسعت رزقم بیکران و شوق زندگی ام وصف ناپذیر ...
2 آبان 1392

عروسیه دیگه ...........باید بریم نمیشه که

سلام دوستان عزیزم من و آوایی چندروزی نیستیم آخه عروسیه خاله کیمیاست باید بریم مرکز استان یه دو سه روز زودتر میریم بعدش هم  هیچگونه خریدی نکردیم باید بریم خرررررررررررررررررررید مارو تنها نزارین دلمون واسه همتون تنگ میشه بیاین پیشمون اگه نیاین منم ازدستتون نالاحت میشم آ گفته باشم     ...
12 مهر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دخترم آوا می باشد