درد دل با دختری
آوای نازنینم امروز هوا بارونیه و من هم دلم گرفته با اینکه بارون رو دوست دارم ولی نمیدونم چرا با اومدنش اینقد دلم گرفته میشه عزیزتر از جانم بابایی الان سرکاره و تو هم داری با عشق وعلاقه وافر با سارینا بازی میکنی هرلحظه که داره به تولدت نزدیکتر میشه حال وهوای اون موقع ها داره برام تداعی میشه اون موقع هایی که حال خوشی نداشتم و فقط روزگار واسم درحال گذر بود نمیدونم فردا که بزرگ شدی میتونی بفهمی که من چی نوشته بودم یانه!ولی خوب روزها میگذرن و جای خود رو به فرداها میدن با یادآوری روزهای گذشته چیزی هم حل نمیشه نازنینم امروز دلم میخواست برم وکمی لباس واسه تولدت بگیرم ولی هوا هم سرد وهم بارونی وتو عزیزمن که یه جا بند ...