طاهای من...عشق من....بند بندوجود من....نفس من...
خدایا شکرت و بینهایت سپاس بخاطر وجود پسرم و بینهایت تر بخاطر وجود دخترم بعد از روزها وماهها سختی وغم رفتن پدر عزیزم بازهم خدایم بهانه ای برای خوشحالی به من داد طاهای من در روز 7دی درحالی که من اصلا آمادگی نداشتم بصورت اورژانسی در بیمارستان شهرمون به دنیا اومد پسر کوچواوی من دوهفته زودتر از موعد خودش اومد چون مامانی اصلا حالش خوب نبود وتا همینجا هم که خداجون طاهای منو سالم نگه داشته بود جای شکرش باقی بود خلاصه اینکه فکر نکنین پسرم قوی وتپلی نبود پسرم 3کیلو و400گرم بود البته در مقایسه با خواهرش لاغرتر بود ولی خوب دیگه این عکس توی بیمارستان پسلی: وای خاله جون ها فکر نکنین من زشت بودم بیاین پایین اینجا من سه روزه هستم ...