درد دل با دختری
آوای نازنینم
امروز هوا بارونیه و من هم دلم گرفته با اینکه بارون رو دوست دارم ولی نمیدونم چرا با اومدنش اینقد دلم گرفته میشه عزیزتر از جانم بابایی الان سرکاره و تو هم داری با عشق وعلاقه وافر با سارینا بازی میکنی هرلحظه که داره به تولدت نزدیکتر میشه حال وهوای اون موقع ها داره برام تداعی میشه اون موقع هایی که حال خوشی نداشتم و فقط روزگار واسم درحال گذر بود نمیدونم فردا که بزرگ شدی میتونی بفهمی که من چی نوشته بودم یانه!ولی خوب روزها میگذرن و جای خود رو به فرداها میدن با یادآوری روزهای گذشته چیزی هم حل نمیشه نازنینم
امروز دلم میخواست برم وکمی لباس واسه تولدت بگیرم ولی هوا هم سرد وهم بارونی وتو عزیزمن که یه جا بند نمیای!!!!یاد پارسال بخیر چه جشن تولدی بود همه ی خانواده ودوستای تو .خودم ودوستای بابایی بودن چقد خوش گذشت ولی خوب امسال هم واست یه تولد خوب وبه یاد ماندنی میگیرم که میشه توی ذهنت باشه میدونم که ازم دلگیر نمیشی
خانوم خونه من: دیروزبا شوق وذوق زیاد اومدی به من گفتی مامانی من دیگه به آشغامونه میگم آشپز خونه وااااااای که چقد ذوق کردم وخودت چقد خوشحال بودی آخه دیگه تنها کلمه ای که نمیتونستی خوب ادا کنی آشپزخونه بود قربون اون حرفهای قشنگت برم
اینروزها نمیدونم چرا اینقد عصبی ام ومدام سرت داد میزنم ای کاش دوباره به اونروزا برگردم آخه هرچی من بداخلاق تر باشم تو هم بداخلاق تر میشی ونق نق میکنی امروز تمام سعی مو کردم که خوب باشم وکمی هم با جملات زیبای وبلاگ توت فرنگی عزیزم خودمو کنترل کردم و سعی کردم زیبا ببینم ولی فعلا 25درصد موفق شدم امیدوارم که بهتر بشم آخه نازنین من این بابایی که هم اصن بیکار نیست که مارو جایی ببره وتفریح کنیم حداقل خودمون تنهایی هم که نمیشه جایی بریم وگذران روز داشته باشیم
بعضی مواقع که میرم توی حیاط میبینم که هوا تاریک شده از تعجب به قول آوایی خاش(شاخ) در میارم میبینم که چقد تاریک شده روز ما هم شب شده
گل نازم امیدم ببخش اگه با بداخلاقیهام باعث میشم تو ناراحت بشی دوستت دارم امید خونه م چراغ زندگیم،ستاره درخشانم اگه مامانی بداخلاقی در میاره تو بعدا کیه اینارو میخونی درک کن .بدون که مامانی دلش نمیخواسته که تو رو گاها دعوا کنه قلب من
دلم واسه درس خوندن تنگ شده دلم میخواد دوباره برم دانشگاه ومدارج بالاتر ولی میدونی که شرایط جور نیست وفشارهای مالی زندگی نمیزاره که ادامه تحصیل بدم و تخلیه روحی روانی بشم وباعث افتخار دخملیم بشم فعلا که بابایی عزمش رو جزم کرده و داره محکم میخونه البته وقتی سرکار باشه چون وقتی میاد خونه بیچاره بیهوش میشه ای کاش حداقل بابایی بتونه ارشدش رو دولتی دربیاد آخه هزینه ی گزاف آزاد که امان از ما رو میگیره ونمیتونیم نفس بکشیم