روز شمار تولد 4سالگی آوا جونی
بند بند وجودم:
انگار همین دیروز بود که اون بارون وحشتناک وسیل آسا تمام وجودم رو پر
ازاسترس واضطراب کرده بودوتوانایی رفتن به بیمارستان رو نداشتم
شب بستری یعنی 12/8/88 شب خیلی مخوفی بود ترس از اتاق عمل ترس از بارون و.................................................
وتنها چیزی که منو وادار به ایستادن میکرد شوق دیدار و در آغوش کشیدنت بود
نازنینم تمامی خاطرات قبل از اومدنت رو نوشتم توی دفتر خاطراتم وهمه رو
گذاشتم واسه وقتی خیلی خیلی بزرگ شدی و به قول خودت دیگه دستت به
یخچال برسه
الهی دورت بگردم شیرینی زندگی م با آمدنت دنیایم نورانی و وسعت رزقم
بیکران و شوق زندگی ام وصف ناپذیر شد و انگارتمام مشکلات با روز سیزده آبان
88از دل من برچیده شد و به فنارفت
مهربانم .دوستدار مامان.خیلی دوستت دارم به زبانی که قابل توصیف نیست
و قابل مقایسه نیست با هیچ عشق زمینی دیگر
چرا که عشقهای زمینی رو به زوال ن ولی عشق مامانی به توهیچ زوالی ندارد
روح مادر ،قلب مادر ،امید مادر چقدر معصومی،چقدر پاک
زیبای دوست داشتنی من آیا روزی هم میرسد که تو مادر را اینگونه دوست
داشته باشی و مهر تو نسبت به مادر اینگونه آسمانی باشد؟
دوستت دارم به وسعت بیکران اقیانوسها
دوستت دارم به اندازه داغی روی لپ نازنینت
دوستت دارم به اندازه تمام دوست داشتنها
آوا از آغاز تاکنون در ادامه مطلب:
یک ساعتگیت رو قربون
فدای 1ماهگی ت بشم
الهی دورت بگردم
درد اون لپای نازت به جونم
خیلی ناز بودی آ
قربون اون نشونه ت بشم که اینقد داغه
الهی قربون خواهرزاده های عزیزم بشم
بازیهای آوا یی با بابایی
اینم آخرین عکس تا این تاریخ