روزهای پاییزی
تنهایی وهم انگیزی خونه رو فراگرفته و غیر از صدای مرغ عشق همسایه پایینی چیزی به گوش نمیرسه خونه حسابی خلوت آوا و بابایی با هم رفتن بیرون و من هم از تنهایی خسته شدم و اومدم توی وب ببینم چه خبره .خداروشکر دیگه کم کم هوا داره رو به خنکی میره ومنتظر پاییز میشنیم آوا از همین الان داره برنامه ریزی میکنه واسه تولدش که چی بخرم و چیکار کنم و کجا تولد بگیرم وخاله نسرین چی بخره و.خاله مهوش چی بخره .................حسابی داره به خاله هاش گوشزد میکنه که منم دارم میرم مردسه واسم کیف چرخی باربی بخرین الهی قربون مردسه رفتنت بشم
کاش چون پاییز بودم (فروغ فرخ زاد)
کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم.
برگهای آرزوهایم , یکایک زرد می شد,
آفتاب دیدگانم سرد می شد,
آسمان سینه ام پر درد می شد
ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد.
وه ... چه زیبا بود, اگر پاییز بودم,
وحشی و پر شور ورنگ آمیز بودم,
شاعری در چشم من میخواند ...شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد,
در شرار آتش دردی نهانی.
نغمه ی من ...
همچو آواری نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دلهای خسته.
پیش رویم :
چهره تلخ زمستان جوانی
پشت سر :
آشوب تابستان عشقی ناگهانی
سینه ام :
منزلگه اندوه و درد وبد گمانی.
کاش چون پاییز بودم